ابو غالب احمد بن محمد زراري مي گويد: «بين من و زنم مادر ابوالعباس - يعني پسر ابو غالب - نزاع و دشمني بزرگي پيش آمد که احتمال توافق و سازش نمي رفت؛ و اين نزاع طولاني و دنبالهدار شد؛ تا اينکه من به خاطر آن خيلي ناراحت شدم و نامه اي نوشتم و به دست محمد بن عثمان دادم (تا به خدمت امام (عليهالسلام) برساند) و تقاضاي دعا نموده بودم.
جواب نامه مدت زيادي به تأخير افتاد، سپس ابوجعفر (محمد بن عثمان) را ديدم، گفت: جواب نامهي تو صادر شده است. پيش او رفتم دفتري را بيرون آورد، پيوسته آن را ورق مي زد تا اين که فصلي از نامه را به من نشان داد که در آن چنين بود:
«اما مسئله زن و شوهر، خداوند بين آنها آشتي ايجاد کرد. (ابوغالب زراري مي گويد:) همسرم همواره بر حالت استقامت و درستي بود و از آن جريانها و اختلافات سابق ديگر اتفاق نيفتاد. و من گاهي عملاً کاري مي کردم که او را به خشم بياورم ولي از او چيزي ظاهر نمي شد.»