menusearch
toloekhorshid.ir

روی آوردن شخص مسیحی به اسلام با معجزه امام مهدی (عج)-طلوع خورشید

جستجو
يكشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴ | ۲۲:۲۸:۰۱
۱۴۰۳/۳/۱۲ شنبه
(4)
(0)
روی آوردن شخص مسیحی به اسلام با معجزه امام مهدی (عج)-طلوع خورشید
روی آوردن شخص مسیحی به اسلام با معجزه امام مهدی (عج)-طلوع خورشید

سکوت حکمت آمیز امام!

 

🌹🌹🌹🌹🌹

محمد بن صالح میگوید:
وقتی ابن عبدالعزیز «بادا شاله» را به زندان افکند
نامه ای به محضر مبارک امام عصر(ع)] نوشتم که درباره او دعا کنند و اجازه دهند کنیزی اختیار کنم تا دارای فرزند شوم و توقیعی این چنین برایم صادر گردید که:

🍀🍀🍀🍀🍀


او را اختیار کن و خداوند آنچه میخواهد را انجام میدهد و خداوند زندانی را خلاص میگرداند.

پس آن کنیز را برای داشتن فرزند اختیار کردم و فرزندی به دنیا آورد و بعد از آن مرد و آن زندانی در همان روزی که توقیع به دستم رسید، آزاد شد. همچنین میگوید ابوجعفر گفت، فرزندی برایم به دنیا آمد و نامه ای به حضرت(ع) نوشتم و اجازه خواستم تا در روز هفتم یا هشتم او را غسل دهم اما پاسخی نرسید و آن فرزند در روز هشتم
درگذشت. پس از آن نامه ای به حضرتشان نوشتم و خبر آن را به ایشان دادم توقیعی چنین صادر
شد:

🌹🌹🌹🌹🌹


خداوند فرزند دیگری را جانشین وی خواهد .نمود نام اولی را احمد و نام دومی را «جعفر»
بگذار. و همانطور شد که فرموده بودند

معجزات امام مهدی ع_سید هاشم بحرانی


🍀🍀🍀🍀🍀

 

معجزات خانه خدیجه

 

🌹🌹🌹🌹🌹

حسن بن وجنا میگوید
در روز چهارم از پنجاه و چهارمین حج خود در
کنار خانه خدا پس از نماز عشا در حجر اسماعیل
زیر ناودان مشغول سجده بودم و دعا و ناله
و
زاری میکردم که ناگاه شخصی مرا تکان داد
:گفت ای حسن بن وجنا برخیز
میگوید برخاستم کنیزی بود زرد و لاغر که
سنش چهل سال یا بیشتر بود، پیش روی من
حرکت کرد و من نیز سؤالاتی از وی نمودم تا آنکه مرا به خانه خدیجه برد و در آنجا اتاقی بود که درش در وسط حیاط بود و پلکانی چوبی داشت. آن کنیز بالا رفت و ندایی آمد که «حسن بالا ،برو»، من نیز بالا رفتم و پشت در ایستادم و
صاحب الزمان(ع) به من فرمودند:

🍀🍀🍀🍀🍀

ای حسن آیا میپنداری که از من نهانی؟ به خدا سوگند هیچ لحظه ای از اوقات حج نبود، جز آنکه
همراهت بودم.
و شروع کردند و اوقات مرا برشمردند. من به روی در افتادم و احساس کردم دستی مرا نوازش کند. پس برخاستم و به من فرمودند: ای حسن، در مدینه در خانه جعفربن محمد(ع) اقامت کن و در فکر طعام و شراب و لباس نباش.


🌹🌹🌹🌹🌹

سپس دفتری به من دادند که در آن دعای فرج و
صلواتی بود و فرمودند
این دعا را بخوان و این چنین بر من درود بفرست و این دفتر را جز به دوستان لایقم مده که خدای
تعالی تو را توفیق دهد.
میگوید عرض نمودم آیا بعد از این شما را
نمیبینم؟ فرمودند:
ای حسن اگر خدای تعالی بخواهد. میگوید از حج برگشتم و در خانه جعفربن محمد(ع) اقامت گزیدم و گاهی از آنجا بیرون
میآمدم و برای تجدید وضو یا خواب یا افطار
بدانجا باز میگشتم و چون هنگام افطار میآمدم
کاسه ای بزرگ و پرآب و گرده نانی
و
طعامی که در آن روز دلم میخواست، آنجا مهیا بود آن را میخوردم و به قدر کفایت بود و در هنگام زمستان لباس زمستانی و در هنگام تابستان لباس تابستانی بود من در روز آب می‌آوردم و در خانه میپاشیدم و کوزه را خالی گذاشتم و گاهی طعام میرسید و بدان نیازمند
نبودم و آن را شبانه به قصد صدقه میدادم تا
شخصی که همراه من بود از حالم مطلع نشود.


معجزات امام مهدی ع_سید هاشم بحرانی

🍀🍀🍀🍀🍀

 

اعجاز یار در لحظه دیدار!

 

🌹🌹🌹🌹🌹

ابراهیم بن مهزیار میگوید
وارد مدینه رسول الله (ص) شدم و از خاندان
ابومحمد حسن بن علی: جستجو کردم اما خبری
به دست نیاوردم آنگاه برای ادامه جستجو به مکه آمدم و مدتی مشغول طواف بودم جوانی
گندمگون و زیبا را دیدار کردم که مرا به دقت نگریست و نزد او بازگشتم در حالی که امیدوار بودم مقصود خود را نزد او بیابم و چون به نزدیک او رسیدم سلام کردم و او پاسخ داد، سپس فرمود:
اهل کدام شهر هستی؟
عرض :کردم مردی از اهل عراقم
:فرمود از کدام عراق؟
عرض کردم از اهواز.
:فرمود: مرحبا به تو آیا در آنجا جعفر بن حمدان
حصینی را میشناسی؟
عرض کردم داعی حق را لبیک گفته است.
:فرمود رحمت خدا بر او باد چه شبهای بلندی را در عبادت گذرانید و چقدر پاداش او بزرگ است
آیا ابراهیم مهزیار را میشناسی؟
عرض :کردم ،من خود ابراهیم بن مهزیارم مرا به گرمی در آغوش گرفت، و سپس فرمود: مرحبا بر تو ای با اسحاق آن نشانی را که میان
تو و ابومحمد،امام عسکری(ع) بود، چه کردی؟

🍀🍀🍀🍀🍀


:گفتم گویا مقصود شما انگشتری است که خدای تعالی آن را از ناحیه طيب آل محمد، حسن بن
علی: به من ارزانی داشت؟ بیان فرمود:
،آری، مقصودم جز آن نبود.
آنگاه انگشتری را بیرون آوردم و چون در آن
نگریست گریست و آن را بوسید، سپس نقش آن
سو
را که یا الله یا محمد یا علی» بود، خواند. و بعد
از آن گفت:
پدرم فدای آن دستی باد که تو، ای انگشتر، در آن
بودی.
بعد از آن سخنان دیگری گفتیم تا آنکه فرمود:
ای ابا اسحاق قصد مهم تو پس از حج چه بود؟ :گفتم سوگند به پدرتان که مقصدی ندارم جز آنکه از مکنون آن از شما استعلام خواهم کرد.
فرمود:
از هرچه میخواهی بپرس که من ـ ان شاء الله -
برایت شرح خواهم کرد.
عرض کردم از اخبار خاندان ابو محمد امام
عسکری(ع) چه میدانید؟

🌹🌹🌹🌹🌹

 
بیان داشت: به خدا سوگند پیشانی محمد و موسی
فرزندان حسن بن علی (ع) ـ را نورانی و درخشان میبینم و من سفیر آنها هستم که اخبار ایشان را به تو برسانم اگر مشتاق ملاقات آنها هستی و دوست داری دیدگانت به دیدار آنان روشن شود همراه من به طائف بیا و باید این سفر از خاندانت
مکتوم و پوشیده باشد.
ابراهیم میگوید همراه او رهسپار طائف شدم.
بیابانها را در نوردیدیم و پشت سرگذاشتیم تا آنکه


🍀🍀🍀🍀🍀

 

خیمه ای برای ما نمودار شد که بر بلندای
ریگستانی برپا شده و بقاع اطراف خود را روشن نموده بود. او نخست به داخل چادر رفت تا برای ورود من اجازه بگیرد و به ایشان سلام کرد و آن دو را از وجودم مطلع گردانید، آنگاه بزرگتر آن دو - یعنی محمد بن الحسن(ع) ـ بيرون آمدند که
جوانی نورانی و سپید پیشانی با ابروانی گشاده
گونه و بینی کشیده و قامتی بلند و نیکو، چون
شاخه
سرو بودند و گویا پیشانی مبارکشان
ستاره ای درخشان بود برگونه راستشان خالی بود که مانند مشک و عنبر بر صفحه ای نقره ای می‌درخشید و بر سرش گیسوانی پرپشت و سیاه افشانده بودند که روی دو گوششان را پوشانده بود
و سیمایی داشتند که هیچ چشمی برازنده تر، ،زیباتر، باطمأنینه تر و باحیاتر از آن را ندیده است. چون بر من ظاهر شدند شتاب نمودم تا خود را به آن حضرت (ع) برسانم و خود را مقابلشان افکندم و دست و پایشان را بوسیدم آنگاه فرمودند:

🍀🍀🍀🍀🍀

ای ابا اسحاق روزگار مرا وعده میداد که تو را دیدار میکنم و رابطه قلبی ما ـ با وجود دوری منزل و تأخیر ملاقات - همواره تو را در نظرم مجسم مینمود تا به غایتی که گویا هیچ گاه از لذت مصاحبه و خیال مشاهده یکدیگر خالی نبوده است و خدا را که ولی حمد است، شکر میگویم که ملاقات را حاصل کرد و سختی درد و دوری را به آسایش و آگاهی مبدل ساخت. گفتم پدر و مادرم فدای شما باد از روزی که آقایم ـ ابومحمد(ع) ـ دعوت الهی را لبیک گفته
است پیوسته در جستجوی شما بوده ام و از
شهری به شهری رفته ام و همه درهای امید بر رویم بسته میشد تا آنکه خدای تعالی بر من منت
نهاد و کسی را بر سر راهم قرار داد تا مرا به نزد شما آورد و شکر خدایی را سزاست که بزرگواری و احسان شما را به من الهام فرمود، آنگاه خود و برادرشان - موسی - را معرفی و مرا به گوشه ای
بردند و فرمودند:


🌹🌹🌹🌹🌹


پدرم(ع) از من پیمان گرفته است که جز در سرزمینهای نهان و دور مسکنی اختیار نکنم تا
امرم مخفی بماند و مکانم از مکاید گمراهان و خطرات مردم سرکش و بداندیش در امان باشد از این رو مرا به طرف بیابانها و شنزارها روان ساخت و پایانی در انتظار من است که در آن گره از کار گشوده شود و فریاد و وحشت مردم برطرف گردد و او(ع) از خزانه های حکمت و اسرار دانش آن قدر به من آموخت که اگر شمه ای از آن را برایت بازگویم از باقی آن بی نیاز میشوی.


🍀🍀🍀🍀🍀

 
بدان ای ابا اسحاق که پدرم(ع) فرمود: !پسرم خدای تعالی اقطار زمین و اهل طاعت و عبادتش را بدون حجت و امام خالی نمی‌گذارد.
او وسیله کمال و تعالی آنهاست. امامی که
پیرو وی باشند و به راه و روش او اقتدا کنند. و ای !فرزند امیدوارم تو از کسانی باشی که خداوند آنها را برای نشر حق و برچیدن اساس
باطل و اعتلای دین و خاموش کردن آتش
گمراهی آماده کرده است و بر تو باد که در مکانهای پنهان و دور سکنا گزینی که هر یک از
اولیای خدای تعالی دشمنی کوبنده و ضدی
ستیزنده دارد ،خداوند جهاد با اهل نفاق و خلاف یعنی ملحدان و دشمنان را واجب میداند پس
زیادی دشمن تو را به وحشت نیندازد.
و بدان که دلهای مردم دیندار و با اخلاص مانند پرندگانی که میل به آشیانه دارند مشتاق لقای تو خواهد بود آنها در میان خلق با ذلّت به سربرند ولی نزد خدای تعالی نیکوکار و عزیزند. در ظاهر مردمی بیچاره و محتاجند در حالی که چنین
نیست و مردمی اهل قناعت و خویشتن دارند دین را فهمیدهاند و آن را با مبارزه با مخالفان پشتیبانی
می
.کنند خداوند آنها را به تحمّل و استقامت در
برابر ستم امتیاز داده تا در آخرت که قرارگاه ابدی است مشمول عزت واسعه او باشند و به آنها
خوی شکیبایی داده است تا عاقبت نیک و فرجامی نیکو را دریابند.

🌹🌹🌹🌹🌹

ای فرزند در هر کاری از نور صبر و پایداری بهره
گیر تا به درک عمل در عاقبت فائز شوی و در نیت خود عزت را شعار قرار ده تا ان شاء الله از آنچه موجب حمد و ذکر جمیل است برخوردار
شوی.
پسرم! گویا وقت آن رسیده که به نصرت الهی مؤید باشی و پیروزی و برتری میسر گردد و گویا پرچمهای زرد و سفید را روی شانه هایت میبینم که بین «حطیم» و زمزم در جنبش است و گویا
در اطراف حجر الاسود دسته های بیعت کنندگان و دوستان خالص تو را میبینم که چون رشته مروارید در دو سوی ،گردنبند بر پیرامون تو صف کشیدهاند و صدای دستها را که با تو بیعت
می کنند میشنوم کسانی به آستان تو پناه
میآوردند که خدای تعالی طهارت مولد و پاکی
سرشت آنها را میداند. کسانی که قلوبشان از پلیدی نفاق و آلودگی شقاق پاک است و بدنشان
برای دینداری نرم و برای عداوت خشن است.


🍀🍀🍀🍀🍀

 

 

🌹🌹🌹🌹🌹

ادامه کلام امام ع به علی بن مهزیار

برای پذیرش حق خوشرو و متدین به دین حق و اهل آن هستند چون ارکان و ستونهایشان نیرومند شود به واسطه اجتماع ایشان طبقات ملل به امام نزدیک ،شوند در وقتی که آنها در سایه درخت بزرگی که شاخ و برگ آن بر اطراف دریاچه طبریه سرکشیده با تو بیعت کنند. آنگاه صبح حقیقت بدمد و تیرگی باطل از میان برود و خداوند به وسیله تو پشت طغیان را در هم شکند
و راه و رسم ایمان را اعاده کند و به واسطه تو استقامت آفاق عیان شود و صلح و آشتی جماعات مرافق آشکار گردد. کودک در گهواره آرزو میکند

🍀🍀🍀🍀🍀


که برخیزد و به نزد تو بیاید و حیوانات وحشی صحرا مایلند که راهی به جوار تو داشته باشند. جهان به وجود تو خرم شود و شاخه های عزت به ظهور تو جنبش گیرد و مبانی حق در قرارگاه خود پابرجا گردد و رمندگان از دین به آشیانه های خود
برگردند ابرهای پیروزی سیل آسا بر تو ببارد و
دشمنان به خناق دچار و دوستان فیروزی یابند
و در روی زمین جبار ستمگر و منکر ناسپاس و دشمن کینه توز و معاند بدخواهی باقی نماند و هر
که بر خدا توکل کند خدا او را کافی است.
خداوند کار خود را به اجرا میرساند و برای هر
چیز اندازه ای قرار داده است


🌹🌹🌹🌹🌹


سپس فرمودند:
ای ابا اسحاق این مجلس را پنهان بدار و خبر آن را جز با اهل تصدیق و برادران صادق دینی مگو و چون نشانه های ظهور بر تو آشکار گردید با برادرانت به سوی ما بشتاب و به سوی مرکز نور یقین و روشنی چراغهای دین مسارعت کن تا آن
شاء الله به رشد و کمال نایل شوی.
ابراهیم بن مهزیار میگوید: مدتی نزد آن بزرگوار
ماندم و از ایشان حقایق و ادله روشن و احکام
نورانی را فراگرفتم و بوستان سینه ام را از خرمی طبع او از حکمتهای لطیف و دانشهای ظریف آبیاری کردم تا به غایتی که ترسیدم خانواده ای
که در اهواز به جا گذاشته ام به واسطه تأخیر
ملاقاتشان از میان بروند و از حضرت اجازه مراجعت گرفتم و تنهایی و درد خود را در مفارقت و کوچ لامحاله خود به حضرت(ع) بازگفتم. به من اجازه فرمود و دعای نیکویی بدرقه راهم نمودند که ان شاء الله ذخیره خود و خاندانم خواهد بود. و چون سفرم نزدیک شد و تصمیم بر کوچ
،گرفتم بامدادی برای تودیع و تجدید عهد به نزد ایشان آمدم و مبلغی پول را که در اختیار داشتم
بالغ بر پنجاه هزار درهم بود تقدیشان نمودم و درخواست کردم که آن را بپذیرند آن حضرت(ع)
تبسمی نمودند و فرمودند

🍀🍀🍀🍀🍀


ای ابا !اسحاق آن را برای هزینه بازگشت خود
بردار زیرا سفری طولانی و بیابانی وسیع در پیش داری و از این که از آن اعراض کردیم محزون
،مباش زیرا شکر آن را میگوییم و یادآوری و
قبول این منت را مینماییم. خداوند در آنچه به تو ارزانی فرموده برکت عطا فرماید و آن را مستدام
بدارد و برای تو بهترین ثواب نیکوکاران و آثار
مطیعان را درج ،کند و از خدا میخواهم که با
بهره کافی و سلامتی کامل به نزد دوستانت برگردی و خداوند راه را برایت دشوار نسازد و در یافتن راه سرگردان ،نشوی تو را به خدا میسپارم و ان شاء الله در سایه لطف او باشی و ضایع و تباه نگردی.

🌹🌹🌹🌹🌹


ای ابا اسحاق ما به عواید احسان و فواید انعام او قانعیم و او ما را از یاری دوستانمان مصون داشته است فقط از آنها توقع اخلاص در نیت و نصیحت بی غرض و محافظت بر امر آخرت و تقوا و پاکدامنی و سربلندی داریم.
گوید سفر خود را آغاز نمودم در حالی که در برابر هدایت و ارشاد خدای تعالی شاکر بودم و
میدانستم که خدای تعالی زمینش را معطل [ بدون حجت بر مردم نمی‌گذارد و پیوسته در آن
حجت واضح و امام قائمی خواهد بود.


🍀🍀🍀🍀🍀

غارت خانه امام و شروع غیبت امام مهدی (عج)

🌹🌹🌹🌹🌹

حسن بن و جنا به نقل از جدش روایت میکند که
گفت
در خانه امام عسکری (ع) بودیم که سواران خلیفه همراه جعفر کذاب ما را فرا گرفتند و به چپاول و
غارت بیت آن حضرت (ع) مشغول شدند و تمام
توجه من به حضرت قائم(ع) بود که آسیبی نبیند. او میگوید در آن هنگام ایشان شش ساله بودند و هیچ کس آن حضرت (ع) را ندید تا از دیدگان
غایب شدند.


🍀🍀🍀🍀🍀

تشرف شخص مسیحی به حضور امام (عج)

 

🌹🌹🌹🌹🌹


کابلی میگوید
درستی دین اسلام را در انجیل یافتم بود و از کابل به جستجوی امام خارج شدم پیوسته در طلب آن حضرت (ع) بودم و مدتی نیز در مدینه ساکن شدم و مقصود خود را به هر کسابراز میکردم مرا از خود میراند و اذیت میکرد. تا آنکه با یکی از بزرگان بنی هاشم، به نام یحیی بن محمد عریضی دیدار کردم و او به من
گفت:


🍀🍀🍀🍀🍀


کسی را که به دنبالش هستی، در «صریا»ست. میگوید به سوی صریا حرکت کردم و در آنجا به دهلیز (دالان) آب پاشیده شده ای رفتم و روی سکویی .نشستم غلام سیاهی بیرون آمد و با درشتی مرا از آنجا راند و گفت: برخیز و برو.
:گفتم چنین نکنم
آنگاه داخل خانه رفت و بیرون آمد و به من گفت: داخل شو و من داخل رفتم و دیدم که مولایم در میان خانه نشسته اند و مرا با اسم خاصی که فقط خاندانم در کابل آنرا میدانستند، صدا زدند و مرا
از مسائلی آگاه نمودند.
به ایشان عرض :کردم خرجی ام تمام شده است
بفرمایید که کمکی به من بدهند، و ایشان
فرمودند:

🌹🌹🌹🌹🌹


اما بدان که بر اثر دروغ این را از دست
خواهی داد.
سپس مالی را به من دادند و آنچه به من
عطا
نمودند، سالم ماند اما آنچه با خود داشتم، تمام
شد.
سال دیگر نیز به همان جا رفتم ولی کسی را در
خانه نیافتم.


معجزات امام مهدی ع_ سید هاشم بحرانی

🍀🍀🍀🍀🍀

 

اللهم عجل لولیک الفرج

گروه حسینیه امام مهدی عجل الله در تلگرام

امام مهدی از دیدگاه پیامبر (ص)

پرسش های متداول

پرسش های متداول

وظیفۀ شیعیان در زمان غیبت امام مهدی ع چیست؟

اللهم عجل لویلک الفرج

اللهم عجل لویلک الفرج

گردهمایی های مهدوی

گردهمایی های مهدوی

خدایا برسان مهدی موعودت را! جمع شده ایم تا ظهور حضرتش را از خدا بخواهیم