menusearch
toloekhorshid.ir

کرامات عجیب از امام مهدی عجل الله-طلوع خورشید

جستجو
دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۴ | ۰۲:۵۸:۲۱
۱۴۰۳/۲/۲۹ شنبه
(2)
(0)
کرامات عجیب از امام مهدی عجل الله-طلوع خورشید
کرامات عجیب از امام مهدی عجل الله-طلوع خورشید

تعیین صاحبان اموال توسط امام مهدی (عج)

 

🌹🌹🌹🌹🌹

محمدبن شاذان میگوید:
مالی را تقدیم امام(ع) نمودم و توضیح ندادم که مال برای
کیست جواب آن (از ناحیه مقدسه) رسید که فلان قدر آن متعلق به فلان شخص و فلان قدر دیگر از فلان
شخص دیگر است.

معجزات امام مهدی ع_سید هاشم بحرانی

🍀🍀🍀🍀🍀

 

اشراف کامل امام مهدی به مقدار اموال

 

🌹🌹🌹🌹🌹
ابو عباس کوفی میگوید:
مردی مالی با خود همراه داشت تا آن را به امام عصر ع برساند و دوست داشت که از طریق

نشانه ای به آن حضرت (ع) دست یابد و این توقیع
برایش صادر گردید

🍀🍀🍀🍀🍀


اگر خواستار ارشادی، ارشاد خواهی شد و اگر
طالب هستی ،خواهی یافت، مولای تو به تو خواهد گفت
آنچه را با خود داری حمل کن

آن مرد میگوید از آنچه همراهم بود، شش دینار
نسنجیده برداشتم و بقیه را حمل کردم و این
توقیع برایم صادر شد.


🌹🌹🌹🌹🌹


ای فلانی آن شش دینار نسنجیده را که وزنش شش دینار و پنج دانگ و یک حبه و نیم است
تحویل بده.

آن مرد میگوید آن دینارها را وزن کردم و در نهایت شگفتی دیدم که چنان بود که امام(ع)
فرموده بودند.


معجزات امام مهدی ع_ سید هاشم بحرانی


🍀🍀🍀🍀🍀

 

نشانی شمش گمشده توسط نماینده امام مهدی (عج)

 

🌹🌹🌹🌹🌹

محمد بن حسن صیرفی که ساکن بلخ بود میگوید
اراده سفر حج کردم و به من مقداری اموال امام داده بودند که آنها را به شیخ ابوالقاسم حسین بن
روح نایب امام عصر (ع)] تسلیم ،کنم مقداری از آن اموال طلا و مقداری دیگر نقره بود که آنها را
تبدیل به شمش کردم و چون به سرخس فرود آمدم خیمه خود را در ریگزاری نصب کردم و آن اموال را وارسی کردم و یکی از آن شمشها نادانسته از دستم افتاد و در میان ریگها فرو رفت و چون به همدان ،آمدم به خاطر اهتمامی که به آن مال داشتم بار دیگر به وارسی آن پرداختم و دیدم که یک شمش یکصد و سه مثقالی ـ یا نود و سه مثقالی - را گم کرده ام و به عوض آن از اموال خود شمشی به همان وزن ساختم و در میان آنها نهادم چون به بغداد آمدم، قصد شیخ
ابوالقاسم قدس سره کردم و شمشهای طلا
و
نقره را تسلیم وی نمودم


🍀🍀🍀🍀🍀

او دست برد و از بین آن
شمشها شمشی را که از مال خودم تهیه کرده و
به جای شمش گمشده قرار داده بودم به من
داد
و گفت:
این شمش از آن ما نیست و شمش ما را در سرخس که خیمه زده بودی گم کردی، به همان نقطه برگرد و همان جا که فرود آمده بودی، فرود آی و شمش را زیر ریگزار جستجو کن که آن را خواهی یافت و به زودی به اینجا باز میگردی
اما مرا نخواهی دید.

🌹🌹🌹🌹🌹


می گوید به سرخس بازگشتم و در همان مکانی که فرود آمده بودم فرود آمدم و شمش را زیر ریگزارها یافتم که نباتات آن را فراگرفته بود، آن را برداشتم و به شهر خود باز گشتم، و بعد از آن
به حج رفتم و شمش را همراه خود بردم و وارد بغداد شدم ولی ابوالقاسم حسین بن روح رضی الله
عنه در گذشته بود و ابوالحسین علی بن محمد
سمری نایب خاص امام بعد از او رضی الله عنه را ملاقات کردم و آن شمش را به او تسلیم نمودم

معجزات امام مهدی ع_ سید هاشم بحرانی

🍀🍀🍀🍀🍀

 

رد مال مرجئی توسط امام مهدی

 

🌹🌹🌹🌹🌹

اسحاق بن حامد کاتب میگوید:
مرد بزاز مؤمنی در قم بود و شریکی داشت که از فرقه مرجئه بود

(مرجئه فرقه ای  هستند که معتقدند معصیت به ایمان صدمه نمی‌زند)

آنها مالک پارچه نفیسی شدند آن مؤمن گفت این پارچه برای مولای من بافته شده است و شریکش گفت من مولای تو را نمیشناسم ولی با آن هر چه میخواهی بکن


🌹🌹🌹🌹🌹

و چون پارچه به دست امام(ع) رسید آن را از طول دو پاره کردند نصف آن را برداشتند و نصف دیگر را باز گردانیده و فرموند


❌❌❌❌❌

ما نیازی به مال مرجئه نداریم.


معجزات امام مهدی ع_سید هاشم بحرانی

🍀🍀🍀🍀🍀

 

شناخت شمشی که اصل نبود!

 

🌹🌹🌹🌹🌹

ابو علی بغدادی میگوید
در بخارا بودم و شخصی به نام ابن جاوشیر ده عدد شمش طلا به من داد و گفت که آنها را در بغداد به شیخ ابوالقاسم حسین بن روح تسلیم کنم. من آنها را برداشتم و چون به آمویه رسیدم یکی از شمشها گم شد و من نمیدانستم تا آنکه وارد بغداد شدم و شمشها را بیرون آوردم تا آنها را تسلیم کنم ولی دیدم یکی از آنها کم است. یک
شمش به وزن آن خریدم و به نه شمش دیگر
افزودم


🍀🍀🍀🍀🍀


و بر شیخ ابوالقاسم حسین بن روح نایب خاص امام مهدی ع وارد
شدم و شمشها را مقابلش نهادم


🌹🌹🌹🌹🌹

:گفت شمشی را که خریده ای بردار ـ در حالی که
با دست به آن اشاره میکرد.
گفت آن شمشی که گم کردی به ما واصل شد
این است، سپس شمشی را که در آمویه گم کرده
بودم بیرون آورد و من بدان نگریستم و آن را
شناختم.


معجزات امام مهدی ع_سید هاشم بحرانی


🍀🍀🍀🍀🍀

 

سکوت حکمت آمیز امام

 

🌹🌹🌹🌹🌹

محمد بن صالح میگوید:
وقتی ابن عبدالعزیز «بادا شاله» را به زندان افکند
نامه ای به محضر مبارک امام عصر(ع)] نوشتم که درباره او دعا کنند و اجازه دهند کنیزی اختیار کنم تا دارای فرزند شوم و توقیعی این چنین برایم صادر گردید که:

🍀🍀🍀🍀🍀


او را اختیار کن و خداوند آنچه میخواهد را انجام میدهد و خداوند زندانی را خلاص میگرداند.

پس آن کنیز را برای داشتن فرزند اختیار کردم و فرزندی به دنیا آورد و بعد از آن مرد و آن زندانی در همان روزی که توقیع به دستم رسید، آزاد شد. همچنین میگوید ابوجعفر گفت، فرزندی برایم به دنیا آمد و نامه ای به حضرت(ع) نوشتم و اجازه خواستم تا در روز هفتم یا هشتم او را غسل دهم اما پاسخی نرسید و آن فرزند در روز هشتم
درگذشت. پس از آن نامه ای به حضرتشان نوشتم و خبر آن را به ایشان دادم توقیعی چنین صادر
شد:

🌹🌹🌹🌹🌹


خداوند فرزند دیگری را جانشین وی خواهد .نمود نام اولی را احمد و نام دومی را «جعفر»
بگذار. و همانطور شد که فرموده بودند

معجزات امام مهدی ع_سید هاشم بحرانی


🍀🍀🍀🍀🍀

 

صندوقی که در دجله افتاد

 


🌹🌹🌹🌹🌹

ابوعلی بغدادی میگوید:
در بغداد زنی را دیدم که از من پرسید وکیل مولای ما(ع) کیست؟ یکی از قمی ها به او گفت که ابوالقاسم حسین بن روح است و نشانی وی را ،بدو ،داد آن زن به نزد وی آمد و من نیز آنجا
بودم

🍀🍀🍀🍀🍀


گفت ای شیخ همراه من چیست؟ :گفت برو آنچه را با خود داری داخل دجله بینداز
آنگاه بیا تا به تو بگویم.
میگوید: آن زن رفت و آنچه را همراه داشت، درون دجله انداخت و بازگشت و بر ابوالقاسم روح وارد شد ابوالقاسم به خدمتکار خود گفت آن حقه
را بیاور و آنگاه به آن زن گفت: این حقه ای است که همراه تو بود و آن را به دجله انداختی آیا به
تو بگویم که درون آن چیست یا آنکه تو گویی؟ :گفت شما ،بفرمایید


🌹🌹🌹🌹🌹

گفت: در این حقه
یک جفت دستبند طلاست و یک حلقه بزرگ که گوهری بر آن نصب است و دو حلقه کوچک که بر آنها نیز گوهری نصب است و دو انگشتری که یکی فیروزه و دیگری عقیق است و چنان بود که شیخ فرموده بود و چیزی را فرو گذار نکرده بود.
سپس
حقه را گشود و محتویات آن را به من
عرضه داشت و آن زن نیز بدان نگریست و گفت: این عین آن چیزی است که من با خود آوردم و در دجله انداختم و از خوشحالی مشاهده این نشانه صادقانه من و آن زن متعجب شدیم. ابوعلی بغدادی بعد از آنکه این حدیث را برایم
نقل ،کرد :گفت روز قیامت نزد خدای تعالی
گواهی میدهم که مطلب همان بود که گفتم، نه بدان افزودم و نه چیزی از آن کاستم و به ائمه
دوازده گانه سوگند خورد که راست میگوید و کم
و زیاد نکرده است.


معجزات امام مهدی ع_سید هاشم بحرانی


🍀🍀🍀🍀🍀

 

معجزات خانه خدیجه

🌹🌹🌹🌹🌹

حسن بن وجنا میگوید
در روز چهارم از پنجاه و چهارمین حج خود در
کنار خانه خدا پس از نماز عشا در حجر اسماعیل
زیر ناودان مشغول سجده بودم و دعا و ناله
و
زاری میکردم که ناگاه شخصی مرا تکان داد
:گفت ای حسن بن وجنا برخیز
میگوید برخاستم کنیزی بود زرد و لاغر که
سنش چهل سال یا بیشتر بود، پیش روی من
حرکت کرد و من نیز سؤالاتی از وی نمودم تا آنکه مرا به خانه خدیجه برد و در آنجا اتاقی بود که درش در وسط حیاط بود و پلکانی چوبی داشت. آن کنیز بالا رفت و ندایی آمد که «حسن بالا ،برو»، من نیز بالا رفتم و پشت در ایستادم و
صاحب الزمان(ع) به من فرمودند:

🍀🍀🍀🍀🍀

ای حسن آیا میپنداری که از من نهانی؟ به خدا سوگند هیچ لحظه ای از اوقات حج نبود، جز آنکه
همراهت بودم.
و شروع کردند و اوقات مرا برشمردند. من به روی در افتادم و احساس کردم دستی مرا نوازش کند. پس برخاستم و به من فرمودند: ای حسن، در مدینه در خانه جعفربن محمد(ع) اقامت کن و در فکر طعام و شراب و لباس نباش.


🌹🌹🌹🌹🌹

سپس دفتری به من دادند که در آن دعای فرج و
صلواتی بود و فرمودند
این دعا را بخوان و این چنین بر من درود بفرست و این دفتر را جز به دوستان لایقم مده که خدای
تعالی تو را توفیق دهد.
میگوید عرض نمودم آیا بعد از این شما را
نمیبینم؟ فرمودند:
ای حسن اگر خدای تعالی بخواهد. میگوید از حج برگشتم و در خانه جعفربن محمد(ع) اقامت گزیدم و گاهی از آنجا بیرون
میآمدم و برای تجدید وضو یا خواب یا افطار
بدانجا باز میگشتم و چون هنگام افطار میآمدم
کاسه ای بزرگ و پرآب و گرده نانی
و
طعامی که در آن روز دلم میخواست، آنجا مهیا بود آن را میخوردم و به قدر کفایت بود و در هنگام زمستان لباس زمستانی و در هنگام تابستان لباس تابستانی بود من در روز آب می‌آوردم و در خانه میپاشیدم و کوزه را خالی گذاشتم و گاهی طعام میرسید و بدان نیازمند
نبودم و آن را شبانه به قصد صدقه میدادم تا
شخصی که همراه من بود از حالم مطلع نشود.


معجزات امام مهدی ع_سید هاشم بحرانی

🍀🍀🍀🍀🍀

 

شیعه شدن بنی راشد به معجزه امام

 

🌹🌹🌹🌹🌹


احمد بن فارس ادیب میگوید:
در همدان حکایتی شنیدم و آن را برای یکی از
برادرانم نقل کردم و او از من درخواست کرد که را با خط خود بنویسم و چون نمیتوانستم
خواهش او را رد کنم به ناچار نوشتم و صحت و سقم این داستان بر عهده کسی است که آن را حکایت کرده است.
و آن چنین است که در همدان مردمی هستند که
به بنی راشد» شهرت دارند و همه آنها شیعه و امامی مذهب هستند، من از آنها پرسیدم که چرا
درمیان مردم همدان تنها این خاندان شیعه شده اند؟

یکی از شیوخ آنها که وجیه و ظاهر الصلاح ،بود گفت سبب آن این است که جد ما -
راشد - که ما منسوب به او هستیم سالی به
زیارت بیت الله رفته بود و در بازگشت نقل میکرد که هنگام بازگشت از حج که چند منزل را در بیابان پیموده بودیم میل پیدا کردم که از مرکب فرود آیم و قدری پیاده راه بروم و چندان پیاده را ه رفتم که خسته شدم و خوابم گرفت. با خودم گفتم اندکی میخوابم و وقتی کاروان رسید
برخواهم خواست.
میگوید سیر خوابیدم و وقتی بر اثر حرارت آفتاب
برخاستم کسی را ندیدم و وحشت کردم نه راه را میشناختم و نه اثری از کاروان نمایان بود.


🍀🍀🍀🍀🍀

آنگاه به خدا توکل کردم و گفتم به راهی میروم که او میخواهد هنوز چندان نرفته بودم که خود را در
سرزمین سبز و خرمی دیدم که گویا به تازگی در آنجا باران باریده بود و تربتش نیکو بود. در وسط
آن سرزمین خرم قصری دیدم که مانند برق
شمشیر میدرخشید با خود گفتم ای کاش می‌دانستم این چه قصری است که تاکنون آن را ندیده و وصف آن را نشنیده ام و به طرف آن رفتم و چون به در قصر رسیدم دو خدمتکار نورانی را دیدم و به آنها سلام کردم و آنها نیز به گرمی پاسخ دادند و گفتند بنشین که خداوند خیر تو را
خواسته است یکی از آنها برخاست و به درون قصر رفت و طولی نکشید که بیرون آمد و گفت:

🌹🌹🌹🌹🌹

برخیز و وارد قصر شو چون وارد شدم قصری را
دیدم که بهتر و روشن تر از آن ندیده بودم.
خدمتکار پیش رفت و پرده ای را که بر اتاقی آویخته بود بالازد و :گفت: داخل شو و من هم
داخل شدم دیدم جوانی در وسط اتاق نشسته


🍀🍀🍀🍀🍀

 

 

🌹🌹🌹🌹🌹

داخل شدم دیدم جوانی در وسط اتاق نشسته در
حالی که بر بالای سرش شمشیر بلندی از سقف آویخته به نحوی که وقتی می‌ایستاد نوک آن دقیقاً بالای سرش قرار میگرفت و آن جوان
مانند ماه شب چهارده میدرخشید. سلام کردم و
او با لطافت و نیکویی پاسخ
گفت سپس فرمود


🍀🍀🍀🍀🍀

آیا میدانی که من کیستم؟
:گفتم به خدا سوگند نمیدانم فرمود: من قائم آل محمد هستم. همان کسی که در آخرالزمان با این شمشیر قیام میکند ـ و به آن اشاره کرد - و زمین را پر از عدل و داد مینمایم همان گونه که پر از ظلم و ستم شده باشد.

🌹🌹🌹🌹🌹


من به روی در افتادم و صورت خویش را برخاک
سایید.
:فرمود چنین مکن و سر بردار! تو فلان شخصی که اهل شهری کوهستانی به نام همدانی
:گفتم سید و ،سرورم درست است. فرمود:


🍀🍀🍀🍀🍀

آیا دوست داری به خانواده ات برگردی؟
عرض :کردم آری ای آقای من و به آنها مژده
دیدار شما را خواهم داد. و حضرت(ع) به آن
خدمتکار اشاره فرمود و خدمتکار دست مرا گرفت
و کیسه ای به من داد و چند قدم همراه من
آمد
ناگاه چشمم به سایه ها و درختها و مناره مسجدی ،افتاد :گفت آیا این شهر را میشناسی؟
:گفتم در نزدیکی وطن ما شهری است که به آن
اسدآباد» میگویند و این شبیه آن است.

🌹🌹🌹🌹🌹


حضرت(ع) فرمودند:
این اسدآباد است برو و موفق باش.
من متوجه شدم اما دیگر ایشان را ندیدم بعد از آن به اسدآباد درآمدم و درون آن کیسه چهل یا پنجاه دینار بود آنگاه به همدان وارد شدم و خانواده ام را گرد آوردم و آنها را به آنچه خداوند
برایم میسر کرده بود مژده دادم و تا وقتی که آن دینارها با ما بود روزگار خوبی داشتیم


معجزات امام مهدی ع_سید هاشم بحرانی


🍀🍀🍀🍀🍀

نشانه امامت حضرت امام مهدی (عج)

 

🌹🌹🌹🌹🌹

علی بن سنان موصلی به نقل از پدرش میگوید: چون آقای ما ابومحمد، حسن بن علی(ع)
در گذشت از قم و بلاد کوهستانی نمایندگانی که معمولاً وجوه و اموال را میآوردند درآمدند و از درگذشت آن حضرت (ع) اطلاع نداشتند و چون به سامرا رسیدند سراغ امام عسکری(ع) را گرفتند به
آنها گفته شد که رحلت فرموده اند.
:گفتند وارث ایشان کیست؟
گفته شد برادرشان جعفر [کذاب] است.
از او سؤال ،کردند گفتند که او برای تفریح بیرون
رفته و سوار بر زورقی شده و شراب مینوشد و آوازه خوانهایی هم همراه او هستند، آنها با
یکدیگر مشورت کردند و گفتند اینها اوصاف
امام ،نیست و بعضی از آنها میگفتند: برگردیم و
این اموال را به صاحبانشان بازگردانیم.
ابوالعباس حمیری قمی گفت بمانید تا این مرد بازگردد و او را به درستی بیازماییم. راوی میگوید وقتی جعفر بازگشت، نزد وی رفتند و به او سلام کردند و گفتند ای آقای ما ما از اهل قم هستیم و گروهی از شیعیان و دیگران همراه ما هستند و ما نزد آقای خود ابومحمد حسن بن
علی ع(امام حسن عسکری ع) اموالی را می‌آوریم گفت آن اموال
کجاست؟ گفتند همراه ماست گفت آنها را به
نزد من .آورید گفتند این اموال داستان جالبی ،دارد ،گفت داستانش چیست؟ گفتند این اموال از
عموم شیعه به صورت یک دینار و دو دینار گردآوری میشود، سپس همه را در کیسه ای میریزند و سر آن را مهر میکنند و چون این اموال را نزد آقای خود ابومحمد(ع) می‌آوردیم


🍀🍀🍀🍀🍀


می فرمود همه آن چند دینار است و چند دینار آن از کی و هر دینار آن از چه کسی است و نام همه آنها را میگفت و نقش مهرها را هم میفرمود.
جعفر :گفت دروغ میگویید. شما به برادرم چیزی را نسبت میدهید که انجام نمیداد. این که
میگویید علم غیب است و کسی جز خدا آن را
نمی داند.
راوی میگوید چون آنها کلام جعفر را شنیدند به
یکدیگر نگریستند و جعفر گفت: آن مال را نزد
من آوريد.

🌹🌹🌹🌹🌹


گفتند ما اجیر و وکیل صاحبان این اموال هستیم و آن را تسلیم نمیکنیم مگر به همان علاماتی که از آقای خود ـ حسن بن علی(ع) ـ میدانیم. اگر تو امام ،هستی برای ما بیان کن و الا آن را به صاحبانش باز میگردانیم تا هر چه خود صلاح
بدانند انجام دهند.
راوی میگوید جعفر به نزد خلیفه ـ که آن روز در سامرا بود - رفت و علیه آنها حیله کرد و خلیفه
ایشان را احضار کرد
🍀🍀🍀🍀🍀

 

🌹🌹🌹🌹🌹

خلیفه
ایشان را احضار کرد و گفت: آن مال را به جعفر
تسلیم کنید.
:گفتند خداوند امیرالمؤمنین را خیر دهد ما اجیر و وکیل صاحبان این اموال هستیم و آنها امانت از
مردمی است که به ما گفته اند که آن را جز با
علامت و دلالت به کسی ندهیم و با ابومحمد ـ
حسن بن علی ـ نیز طبق همین روش عمل
می کردیم.
خلیفه گفت چه علامتی با ابومحمد داشتید؟

🍀🍀🍀🍀🍀


گفتند دینارها و صاحبانش و مقدار آن را معلوم می‌کرد و چون چنین میکرد آنها را تسلیم وی میکردیم ما مکرر به نزد او می‌آمدیم و این علامت و دلیل ما بود و اکنون او در گذشته است، اگر این مرد صاحب الأمر است، بایستی همان کار را که برادرش انجام میداد انجام دهد و الا آن
اموال را به صاحبانش باز میگردانیم جعفر :گفت ای امیرالمؤمنین، اینان مردمی دروغگو هستند و بر برادرم دروغ میبندند و این
علم غیب است.
خلیفه :گفت اینها فرستاده و مأمورند و مأمور وظیفه ای جز ادای مأموریت ندارد. جعفر مبهوت شد و نتوانست پاسخی بدهد و آنها گفتند:
امیرالمؤمنین بر ما منت نهد و کسی را به بدرقه
ما بفرستد تا از این شهر خارج شویم چون از شهر
بیرون
،آمدند غلامی نیکومنظر که گویا خادمی
بود به طرف آنها آمد و ندا میکرد ای فلان بن
فلان مولای خود را اجابت کنید گفتند آیا تو
مولای ما هستی؟
:گفت معاذ الله من بنده مولای شما هستم نزد او
بیایید.
گویند ما به همراه او رفتیم تا آنکه وارد سرای
مولایمان حسن بن علی(ع) شدیم


🌹🌹🌹🌹🌹

و به ناگاه فرزندش، آقایمان حضرت قائم(ع) را دیدیم که بر تختی نشسته بودند و مانند پاره ماه می‌درخشیدند و جامه ای سبز در برداشتند، بر آن حضرت(ع) سلام نمودیم و پاسخ ما را دادند. سپس فرمودند که کل مال چند دینار است و چند دینار از فلانی و چند دینار از فلانی ،است، و بدین ترتیب همه اموال را توصیف نمودند سپس به وصف لباسها و اثاثیه و چهارپایان ما پرداختند و ما برای خدای متعال به سجده در افتادیم که اماممان را به ماشناساند و بر وی بوسه زدیم و هر سؤالی که میخواستیم پرسیدیم و آن حضرت(ع) جواب دادند آنگاه اموال را نزد ایشان نهادیم و


🍀🍀🍀🍀🍀
حضرت قائم(ع) فرمودند که بعد از این اموال را به سامرا نبریم و فردی را در بغداد منصوب خواهند فرمود که اموال را دریافت کند و توقیعات از طریق او صادر شود از محضر آن حضرت(ع) بیرون آمدیمو حضرتشان به ابوالعباس قمی حمیری مقداری کافور و کفن دادند و به او فرمودند

🌹🌹🌹🌹🌹

 
خداوند تو را در مصیبت خودت اجر دهد. راوی میگوید ابوالعباس به گردنه همدان نرسیده در گذشت و بعد از آن اموال را به بغداد به نزد وکلای منصوب آن حضرت(ع) میبردیم و توقیعات نیز از طریق آنان برایمان صادر می‌گردید.


معجزات امام مهدی ع_سید هاشم بحرانی


🍀🍀🍀🍀🍀

 

اللهم عجل لولیک الفرج

گروه تلگرامی طلوع خورشید

احادیث زیبای امام مهدی (عج)

پرسش های متداول

پرسش های متداول

وظیفۀ شیعیان در زمان غیبت امام مهدی ع چیست؟

اللهم عجل لویلک الفرج

اللهم عجل لویلک الفرج

گردهمایی های مهدوی

گردهمایی های مهدوی

خدایا برسان مهدی موعودت را! جمع شده ایم تا ظهور حضرتش را از خدا بخواهیم